سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پایگاه اطلاع رسانی مباشر
پسر آدم وصىّ خود در مال خویش باش ، و در آن چنان کن که خواهى پس از تو کنند . [نهج البلاغه]
 
 

روحانی شهید سید عباس موسوی قوچانی(شهید دفاع مقدس)

زندگینامه=  در یک خانواده متدین در شهرستان قوچان متولد شد . او که طعم گرسنگی و محرومیت را چشیده بود هرگز از حمایت این قشر مظلوم تا پایان عمر شریفش غافل نماند . وی از همان کودکی سری پر شور و روحی تسلیم ناپذیر داشت در سنین نوجوانی به کسب علوم اسلامی پرداخت و در این سیر تحصیلی که با مبارزات سخت با رژیم طاغوت همراه بود از بزرگان سه حوزة مقدسة مشهد ، قم ، نجف ، همچون حضرت امام بهره جست سپس به شهر مقدس مشهد بازگشت و به جمع روحانیت مبارز مشهد پیوست و از درسهای عمومی و خصوصی حضرت آیت الله خامنه ای دامه برکاته بهره جست . در این مبارزات او مکرر توسط ساواک دستگیر می شد و سالها در زندان بسر برد و بقول رهبر عزیزمان سخت تلرین شکنجه ها را به شهید موسوی می دادند و در این شکنجه ها به گفتة دوست و دشمن حسرت گفتن یک آخ را بر دل جلادان ساواک گذاشت .
یاران همرزمش هنوز صدای گرم و گیرای وی را در سلولهای زندان به یاد دارند که پیوسته این آیه را از قران کریم تلاوت می نمود : ام حسبتم ان تدخلوا الجنته... گمان کردید که به بهشت داخل می شوید بدون امتحاناتی که پیش از شما بر گذشتگان آمد ؟ ( بقره 214 ) مبارزات او در مسجد امام حسن مجتبی (ع) و کرامت در کنار رهبر عزیز و روحانیون مبارز ادامه داشت و به فعالیت و روشنگری می پرداخت . با رهنمودهای رهبر انقلاب و هم رزمانش دفتری را که توسط دولت طاغوت در مدرسه نواب ایجاد شده بود را به آتش کشید .سپس با استفاده از تعلیمات استاد بزرگوارش ، رهبر عزیز انقلاب ، حضرت آیت الله خامنه ای دست به تعلیف کتاب مهم و ارزشمند شیوه امامان با نام مستعار سادات حسین ، زد و در آن به صورت مناظرگونه ای چهره روحانیت مرتجع را بر ملا ساخت .او که در زندان از نزدیک با افکار ماتریالیستی و الحادی سران موافقین آشنا شده بود و در همان زندان رو در رو ، افکار آنها را نقد کرده بود بعد از پیروزی انقلاب سرپرستی بخش اطلاعات و تحقیقات کمیته مرکزی انقلاب اسلامی را به عهده گرفت و با فعالیتهای شبانه روزی خود توطئه های آنان را خنثی و خانه های تیمی آنها را یکی پس از دیگری کشف و سران منافقین را دستگیر و تحویل زندان و دادسرای انقلاب اسلامی می داد و مانع فعالیتهای مهم آنان از جمله ممانعت از تشکیل سپاه به دست آنان شد و ضربات او به تشکیلات منافقین آنقدر محلک بود که باعث خشم شدید منافقین شده و بارها طرح ترور وی را ریختند و او را به اعدام انقلابیون محکوم کردند وی به خواست خداوند متعال توطئه های آنان یکی پس از دیگری عقیم ماند.
در آغاز انتخابات مجلس شورا از طرف دوستانش به کاندیدا شدن توصیه شد ولی به نفع یکی دیگر از برادران کنار رفت و به سوی جبهه های حق علیه باطل شتافت و اظهار می داشت : وقتی که صف اسلام با کفر در آمیزد ـ خفتن به شبستانها کافر صفتی باشد و سرانجام شهید سید عباس موسوی پس از مبارزات و مجاهدت فراوان با ضد انقلابیون داخلی و عمام خارجی و دوست نمایان ضعیف در سحرگاه 6/1/61 در حملة فتح المبین در حماسه ای خارق العاده که خود شرح مفصلی دارد به آرزوی دیرینه اش ، به فیض شهادت نائل گردید و به خدمت مادر بزرگوارش فاطمه سلام الله علیها شتافت . برگرفته از http://khakriz.vcp.ir

سخن=  فرازی از وصیت نامه شهید:در کارها خدا را اصل قرار دهید .خدارا آن چنان ناظر بدانید ،که گویی او را می بینید،آخر اگر شما او را نبینید او شما را می بیند.
خدای منان را شکر،که نعمت بزرگ امامت را به ما ارزانی داشت و پیروی از امام را به امت ایران برای نجات از ظلمت،راه اصلی نجات قرار داد. از مبلغین اسلام در خواست عاجزانه دارم که در مورد ضوابط و روابط اسلام ،با ملت هرچه بیشتر سخن بگویندکتابهای شهید مطهری را بخوانید ومسجدها را خالی نگذارید.به فرزندان شهداء مثل خودتان نگاه کنید و برسید. ((از شرّ نفس اماره به خدا پناه برده و در مهار آن بکوشید.)) برگرفته از http://hozequchan.blogfa.com

خاطره=شهید از اوّل زندگی می گفتند که از هر چه داریم باید درست استفاده کنیم. خانه ما چهار اتاق داشت. ایشان می گفتند که یک اتاق هم برای ما کافی است، لذا اگر دوستانشان خانه نداشتند، آنها را در خانه اسکان می داد. در حالی که ما وضع مالی درست و حسابی ای نداشتیم، باز هم ایثار می کردند. خیلی ساده زیست بود و علاقه ای به تجمّلات دنیا ناشت. یادم هست یک موقع، با مشورت من، هرچه وسایل و جهاز داشتم، به کسانی دادند که نیاز داشتند و فقط یک قالی برایمان مانده بود. یک روز که خانه آمدند، تا چشمشان به قالی افتاد گفت: «همین قالی، انسان را وابسته به دنیا می کند». بعد هم همین یک قالی را هم دادند به کسی که نیاز داشت.
سال 1352 که از زندان آزاد شدند، ساده زیستی شان بیشتر شده بود. می گفتند: «به آنهایی فکر کنید که در رفاه نیستند؛ باید با آنها مساوی باشیم تا بدانیم آنها چه رنجی می کشند». گاهی خانه را بررسی می کردند و وسایلی را که در طی یک سال به آنها نیازمند نشده بودیم را به دیگران ـ که یاز داشتند ـ می دادند. یک بار شهید، بدون لباس به خانه آمدند و عبایشان را دورشان گرفته بودند. من جویا شدم، گفتند: «یک نفر از من درخواست کمک کرد و من حتی صد تومان هم نداشتم تا کمکش کنم، بنا بر این، لباس هایم را دادم تا او را ناامید نکرده باشم». از این موارد، زیاد است.
در مورد من و بچّه ها هم دقّت داشتند. وقتی که بودند، در کارهای خانه، خیلی کمک می کردند و به تربیت بچه ها توجّه می کردند. در مورد بچّه ها نظرشان این بود که باید سختی بکشند تا با زندگی سختْ عادت کنند. خودشان می گفتند: «مادر، کسی بود که گندم درو می کرد و من لا به لای خارها می خوابیدم، به همین دلیل، حالا می توانم شکنجه ها را تحمّل کنم». نظرشان این بود که بچّه ها نباید نازپرورده باشند تا بتوانند در سختی ها مقاومت کنند. حالا بچّه ها واقعاً طوری بار آمدند که شهید می خواست و این از اثرات ساده زیستی ایشان است.
همیشه به بچه ها می گفتند: «هیچ وقت مظلوم نباشید؛ از مظلوم، ظالم به عمل می اید». ایشان روی فرزندانمان خیلی کار کرده بودند تا آنها را شجاع بار بیاورند و از دشمن نترسند.
به نماز و روزه و حجاب فرزندانمان خیلی اهمیت می دادند و الحمدلله، آنها قبل از سنّ تکلیف هم به آداب شرعی عمل می کردند. برگرفته از http://www.hawzah.net

شهادت:رقابیه، عملیات فتح المبین - 6/1 61
مزار شهید: تهران، بهشت زهرا سلام الله علیها، گلزار شهدا

منبع:نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)


موسی مباشری ::: شنبه 97/10/1::: ساعت 8:17 صبح
 

غلامرضا سعادتی(شهید دفاع مقدس)

زندگینامه=  شهید غلامرضا سعادتی در سال 1350 در تهران دیده به جهان گشود . او پس از گذراندن دوران طفولیت راهی مدرسه شد و تا سال اول دبیرستان به تحصیل خود ادامه داد . با شروع جنگ تحمیلی از سوی بسیج محل عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید و در تاریخ 5/1/1367 در منطقه دربندیخان عراق به فیض والای شهادت نائل آمد . برگرفته از http://www.shohada18.ir

سخن شهید=  فرازهایی از وصیتنامه شهید غلامرضا سعادتى : ... آنکس که شهادت را پذیرفته باشد هرگز اسارت و ذلت نخواهد داشت زندگى چندین ساله حضرت على (ع) خود نمونه‌اى والا و پرشکوه از مجاهدات و مبارزات در راه ایمان و اخلاق است. مبارزه‌اى که آخرین ساعات لذت‌بخش آن با نداى فزت و رب الکعبه پایان گرفت . آرى همه باید این دنیاى فانى را ترک گویند و چه بهتر که خاتمه زندگى ما همانند خاندان ائمه اطهار (ص) باشد ... آشکار است که دنیاپسندان و دنیاپرستان از یک سو براى رسیدن به جاه و جلال و مال منال و از یک سو براى دست یافتن به کلیه قدرتها و از سوى دیگر براى لذت بردن از نعمتهاى زندگى در سراسر عمر خویش و راحت و آسایش تلاش مى‌کند.آرى در میان بودن ما چه فایده‌اى که مفاسد و غیره بسیار است . لاجرم ما به چنین راهى قدم بر مى‌داریم ، راهى را که على (ع) در محراب خون و حسین بن على در کربلاى سوزان با یارانش به سوى پروردگار شتافتند و اگر فیض شهادت نصیبم گشت آنان که پیرو خط امام خمینى نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند اما باشد که دماء شهدا آنان را نیز متحول سازد و به وحدت الهى نزدیکشان کند. شما اى پدر و مادر و برادرانم و خواهرانم ! مى‌دانید که من به آرزوى دیرینه خود که با تمام هستى به آن دلبسته بودم رسیدم و از شما مى‌خواهم که بعد از شهادتم گریه نکنید کسانى که براى عزیزانشان حجله دامادى میزنند شما هم خوشحال باشید و در بین مردم نقل و شیرینى پخش کنید و به همه بگوئید که من راه خودم را شناخته و یار آشنا مرا خواند و به لقاء او رسیدم . مادرم،پدرم،برادرانم ،خواهرانم و همه خویشان هرگاه که به نماز ایستادم با آرزوى نزدیک شدن به قرب الهى بر مى‌خواستم که شاید خداوند مرا هم در زمره شهیدان قرار بدهد و حال با دلى آکنده از عشق به على (ع) و فرزندانش به آرزویم رسیدم و اى پدر و مادر عزیز و گرامیم مى‌دانم که نتوانستم حتى مقدارى از زحمات شما را جبران کنم و پاس زحمات شما را بدانم و انشاالله که من را حلال مى‌کنید و افتخار مى‌کنید که فرزندى را بزرگ کردید که در رکاب حضرت مهدى (ع) به شهادت نائل گشت و قبل از این که مردم شما را به صبر دعوت کنند ، شما آنها را به مبارزه با نفس و جهاد با کفر دعوت کنید و آخرین حرفم این است که امام امت را تنها نگذارید و پشتیبان ولایت فقیه باشید و یارى کنید جنگ را که خداوند شما را یارى مى‌دهد و براى آخرت خود توشه‌اى بسازید. بار الها من نمى‌خواهم که در بستر بمیرم یاریم کن تا به راهت در دل سنگر بمیرم . برگرفته از http://www.shohada18.ir

-

شهادت:دربندیخان عراق - 5/1/67
مزار شهید:امامزاده عباس علیه السلام

منبع:نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)


موسی مباشری ::: شنبه 97/10/1::: ساعت 8:9 صبح
 

شهید محمد واسعی(شهید دفاع مقدس)

زندگینامه=  شهید محمد واسعی در سال 1340ش در شهرستان بیرجند و در خانواده‌ای مذهبی چشم به جهان هستی گشود. از تحصیلات به روخوانی قرآن کفایت نمود. در کودکی در کارهای خانه با خانواده‌اش همکاری می‌کرد و وقتی بزرگ‌تر شد، در رادیوسازی و ساعت‌سازی به کار مشغول گردید. علاقه‌مند به تلاوت قرآن و دوستدار ائمه اطهار علیهم‌السلام بود. در مراسم مذهبی و عزاداری فعالانه شرکت می‌نمود و مرثیه‌خوانی می‌کرد. در مجالس دعای کمیل، توسل و ندبه حضوری فعال داشت و بعضی از دعا‌ها را حفظ کرده بود. محمد در تمام کار‌ها خدا را در نظر داشت و به او توکل می‌کرد. پیرو واقعی حضرت امام خمینی (ره) و مدافع راستین انقلاب اسلامی بود. با اعضای خانواده‌اش نیز رفتاری صمیمی و دوستانه داشت. پس از چند سال کار در تعمیرگاه رادیو تلویزیون، به خدمت سربازی فراخوانده شد. سه ماه دوره‌ آموزشی را در تربت حیدریه به پایان رساند. پس از آن، به لشکر 77 خراسان که در اهواز و مناطق جنگی مستقر بودند، پیوست. پس از چندی حضور شجاعانه در میدان‌های رزم با کفر، سرانجام پس از شکار تعداد زیادی از تانک‌ها و به هلاکت رساندن نیروهای بعثی در منطقه‌ رقابیه‌ اهواز بر اثر اصابت تیر مستقیم زخمی شد. برادرش که هم‌رزم وی بود، جویای حال برادر گردید ولی متوجه می‌شود که برادر مجروحش را امدادگران اعزام نموده‌اند. یک هفته در بیمارستان کرمان بستری بود ولی بر اثر شدت جراحت و خون‌ریزی زیاد در تاریخ چهارم فروردین‌ماه سال 1360 هجری شمسی در سن بیست سالگی به لقاءالله پیوست. برگرفته از خبرگزاری ایمنا

 -

 

منبع:نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)


موسی مباشری ::: شنبه 97/10/1::: ساعت 8:8 صبح
 

طلبه شهید علی خلیلی(امر به معروف و نهی از منکر)

زندگینامه=  علی خلیلی در سال 1371 در استان تهران متولد شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد.علی خلیلی از سنین نوجوانی با موسسه فرهنگی دینی بهشت آشنا شده و وارد این مجموعه ی فرهنگی شد. او که انگیزه و استعداد خوبی در انجام فعالیت های فرهنگی داشت خیلی زود به یکی از مربیان موفق این مجموعه تبدیل شد و پس از اخذ مدرک دیپلم وارد حوزه علمیه امام محمد باقر(ع) شد)
شام نیمه شعبان تصمیم می گیرد بعد از هیئت رفقای نوجوانش را از نارمک تا محله خاک سفید تهران بدرقه کند. شاید نگران بود. اضطراب اینکه نکند نیمه های شب برای هم هیئتی های کم سن و سالش خطرساز باشد. غیرتش اجازه نداد تنها راهیشان کند.
اما در میان راه متوقف شد. غیرتش به جوش آمد. عده ای خناس در حال آزار و اذیت دختر جوان بودند. دخترک وحشت زده استمداد می طلبید. تاب نیآورد. امر به معروف کرد. محل نگذاشتند. طاقت نیآورد. جلو رفت. جامه به دندان گرفتند و گریختند. دخترک دامنش آلوده نشد. اما لحظاتی بعد...قمه جاهلی و اب دیده دیوان و ددان، خون علی را بر زمین ریخت. ماهها گذشت؛ تا در خلسه بهاری نوروز زهرائی سلام الله علیها، نام علی در قطعه آسمانی و بهشتی شهدای غیرت نقش ببندد.
علی پهلوان و خوش عیار ماهها با بیماری دست و پنجه نرم کرد. طی این ایام آنقدر زخم زبان شنید که زخمهای جانکاهش را فراموش کرد. روزهای پایانی عمر کوتاهش نامه ای خطاب به رهبری نوشت تا تسکین و التیام زخم هایش باشد. زخم هائی که این روزهای آخر نه بر جسم که روح و قلبش را جریحه دار کرده بود. وقتی که مذهبی های تسبیح به دست و جانماز آب کشیده او را نصیحت می کردند؛ "" جوان مگر مملکت قانون ندارد تو چرا درگیر شدی؟... رهبر هم راضی نبود جانت را به خطر بیاندازی.... و الخ"" و چه خوش گفت که از زاهدان خشک مجو پیچ تاب و عشق.
اماعلی جان داد چون نخواست و نمی توانست بی غیرت باشد. ابرو در هم کشید و جان بر کف نهاد چرا که دفاع از ناموس را فتوای اخلاق و حکم دین می دانست و خونش را نیز در راه دفاع از غیرت و مردانگی اهدا کرد. *علی عزیز شهید غیرت است نه شهید امر به معروف.*
اهل ظاهر شاید در آن لحظه به بیش از تذکر لسانی فهم نمی کردند. اینکه به حکم امر به معروف اگر ضرر جانی داشت نباید خطر کرد. عافیت اندیشی فقط یک انسان را فدا نمی کند؛ غیرت را به خاک می کشد.
ماجرا اینجا تذکر لسانی نبود. قصه دفاع از ناموس بود که تاب از علی ربود. خون علی از رگ غیرتش جاری شد تا روح بلند مردان با غیرت زنده بماند. رخ گلگونش راز ماندگاری قلندری و رستم صولتی است. با خونش حرفها زد؛ نقشی ماندگار...در طلب ما بی زبانان امت پروانه ایم/ سوختن از عرض مطلب پیش ما آسانتر است.
http://bdadi.irبرگرفته از

 -

خاطره= اولش فکر می کردم شاگردمه. همیشه برای کارهاش با من مشورت می کرد. ولی اون شب غیرتش فرصت مشورت نداد و رفت جلو. نمی تونست که نره…
بعدها که حالش کمی روبه راه تر شده بود بهش گفتم : داش علی! فکر نکردی شب نیمه شعبان که بعضی از این جوون ها تو حال خودشون نیستن، باید بیشتر احتیاط کنی؟.. با اون صدای گرفته ی با نمکش در حالی که می خندید گفت: می دونستم دست به چاقو می برن، ولی نمیشد وایسم و نگاه کنم که یه زن رو دارن به زور سوار ماشین می کنن… من که از این همه شجاعت و مردونگیش شرمنده شده بودم، دیدم که شاگردم، معلمم شده و به من درس مردونگی میده. که اگه مرد باشی، لحظه ای بر تو می گذره که نمی تونی بمونی و نگاه کنی… شبیه مادرش بود. نتونست بمونه و جلو نره. هرچند که اون ور طناب چهل مرد جنگی باشن… برگرفته از وب سایت موسسه فرهنگی دینی بهشت منتظران موعود

شهادت:بیمارستان بعثت تهران - 4/1/93
مزار شهید:تهران، بهشت زهرا سلام الله علیها، گلزار شهدا

منبع:نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)


موسی مباشری ::: شنبه 97/10/1::: ساعت 8:6 صبح
 

روحانی شهید سید یونس حسینی آغوزینی(شهید انقلاب اسلامی)

شهید سید یونس حسینی آغوزبنی در سال 1311 در روستای آغوزبن از توابع شهرستان رودبار در خانواده ای کشاورز و متدین چشم به جهان گشود. پدرش میر محمد علی کشاورز بود و مادرش خانه دار.
زمانیکه سید یونس نوجوانی 12 ساله بود در مکتب خانه روستای آغوزبن زیر نظر میرزا بلال طالقانی به فرا گرفتن قرآن کریم پرداخت، از آنجائیکه دارای هوش و استعداد سرشار بود، در فراگرفتن این کتاب الهی به سرعت پیشرفت نمود، در ماه مبارک رمضان و ایام محرم روحانی ای به نام سید رحمان حسینی قزوینی که در این روستا منبر می رفتند متوجه استعداد سرشار ایشان شده و از پدرش جناب میر محمدعلی خواستند که وی را همراه خود جهت ادامه تحصیل به قزوین ببرند.
لذا با کمک مردم روستا و جناب سید رحمان قزوینی، سید یونس را به قزوین بردند و در یکی از حوزه های قزوین به مدت دو سال، تحصیل علوم دینی کرد که در این مدت پیشرفت بسیار چشمگیری داشت. سید در زمان تحصیل در قزوین با یکی از طلبه های اهل روستای کلیشم رودبار به نام مرحوم جناب ضیاء باقری که هم حجره بودند، بعد باتفاق ایشان به مشهد مقدس عزیمت کرده و در حوزه های علمیه مشهد حدود دو سال از محضر اساتید آن حوزه ها استفاده کردند. در دوران تحصیل در مشهد مقدس فعالیت سیاسی ایشان علیه نظام شاه شروع شد و به علت فعالیت زیاد توسط ساواک دستگیر و مورد شکنجه قرار گرفتند.
شدت شکنجه به اندازه ای بود که ایشان حتی از نوشتن نیز برای مدتی محروم شدند. وقتیکه جهت مداوا به پزشک معالج مراجعه می کند، پزشک معالج خطاب به ایشان گفت: شما به حکومت چه کار دارید؟ شهید در پاسخ گفتند: که قرآن به ما دستور می دهد با ظلم و ستم مبارزه کنیم. بعد از اینکه سید بهبودی نسبی پیدا کرد دوباره به وسیله ساواک مدت سه ماه به منطقه چابهار تبعید شد. سید بعد از اینکه از تبعیدگاه به محل تولد سکونت خود مراجعت نمود، بعد از مدت کوتاهی تصمیم عزیمت به قم جهت ادامه تحصیل در مدرسه فیضیه را گرفتند.
در این زمان خانواده شهید با رفتن ایشان به قم مخالت کردند، مادر سید به هنگام عزیمت ایشان به قم خطاب به او گفت: شما را می کشند و مردم ما را سرزنش می کنند. سید در پاسخ مادرش گفت: هر کس بعد از شهادت من شما را سرزنش کرد شما مقاومت کنید و خدا را شکر کنید که چنین فرزندی داشتید تا تقدیم جامعه و مملکت اسلامی خود کنید. بعد از عزیمت به قم حدود هفت سال در مدرسه فیضیه زیر نظر اساتید بزرگی همچون امام خمینی(ره) به کسب تحصیل علوم دینی پرداخت. سید با توجه به روشنگری ها و افشاگری های حضرت امام (ره) فعالانه به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی برخاست و در همین رابطه چندین بار توسط ساواک دستگیر، زندانی و شکنجه شد.شهید سید یونس در زمان تحصیل در حوزه علمیه قم با جناب حجت الاسلام والمسلمین حاج آقا قدس امام جمعه کلاچای آشنا و هم حجره شدند که در این دوران نزدیک ترین فرد به سید یونس بودند. سید یونس از شاگردان برجسته حضرت امام بود. ضمن اینکه درس می خواند در زمینه شعر و دعا و روایات نیز کار می کرد و به حفظ آیات قرآن کریم می پرداخت. با این تفاسیر سراغ سید حسن حسینی یکی از آشنایان و بستگان شهید و در ادامه نزد سید امجد حسینی برادر این شهید بزرگوار رفتیم که در ادامه مرور می کنیم.
در ادامه سید امجد حسینی برادر شهید سید یونس حسینی اینگونه گفت: خانواده ما دارای سه فرزند پسر و یک فرزند دختر بود. شهید سید یونس از نظر شجاعت و عبادت در بین هم سن و سال های خود بسیار پیش بود. شهید از کودکی به قرائت قرآن علاقه زیادی داشت و توانست با کمک روحانی بنام سید رحمان حسینی قزوینی که در ماه رمضان به منبر می رفت در زمینه قرائت قرآن و نوحه سرایی پیشرفت کند. همین امر موجب شد که آقا سید رحمان سید یونس را تشویق نماید تا به حوزه علمیه رفته و درس طلبگی بخواند.
سید یونس ابتدا به حوزه علمیه قزوین رفت و پس از مدتی به حوزه علمیه قم عزیمت نمود. پس از آن به حوزه علمیه مشهد رفت و سپس به حوزه علمیه قم بازگشت و بازگشت ایشان مصادف شد با سال 1342 و مسائل مربوط به آن، که باعث گردید ایشان توسط نیروهای رژیم پهلوی دچار جراحات بسیار شدیدی شوند و پس از یک روز به درجه رفیع شهادت رسیده و اولین شهید انقلاب اسلامی نام گیرند. شهید سید یونس حدود 7 سال در مدرسه فیضیه قم زیر نظر استادان بزرگی چون حضرت امام خمینی (ره) به کسب مراتب معنوی و تحصیل علوم دینی پرداخت و چندین بار توسط ساواک دستگیر، زندانی و شکنجه شد.روز جمعه دومین روز از فروردین 1342، به مناسبت سالروز شهادت حضرت امام جعفر صادق (صلوات‌الله‌علیه) مجلس ذکری در محوطه? مدرسه فیضیه قم برگزار شد. این مجلس، به‌طور ناگهانی با حمله چند ده‌ها نفر که با چوب و دسته کلنگ مسلح بودند، مورد هجوم قرار گرفت و طلاب و روحانیون حاضر در جلسه، به شکلی بی‌رحمانه و بی‌سابقه مورد ضرب و شتم قرارگرفته و تعدادی از آنان از بالکن‌های مدرسه به زیر افکنده شده و تمامی حجره‌های مدرسه فیضیه، زیرورو شده و اموال شخصی طلاب نابود شد. هیچ‌کس تعداد دقیق شهدای این روز را نمی‌داند اما نام «سید یونس رودباری» به‌عنوان طلبه‌ای که براثر هجوم چماق دارانِ رژیم پهلوی، به شهادت رسید، توسط تمامی شاهدانِ آن جنایت، در تاریخ ثبت شد و با این حادثه و خون‌های به‌ناحق ریخته در آن، عمیق‌ترین چالش میان رژیم پهلوی و توده‌های مسلمان مردم ایران خلق شد. چالشی که کمتر از صد روز بعد، با برپایی بزرگ‌ترین تظاهراتِ ضد سلطنت تا آن زمان در 15 خرداد 1342، به اوج خود رسید و فصل جدیدی را در ادوار حیات امت اسلام گشود. پس از جریان مجروح شدن سید یونس فردی بنام حاج آقا قدس که از دوستان سید یونس بود با کمک چند نفر دیگر سید را از قم به رودبار آوردند.جراحات سید آنقدر زیاد بود که تلاش پزشک برای درمان ایشان به نتیجه نرسید وسید یونس حدود یک روز بعد در روستای آغوزبن به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پس از شهادت ، خانواده ما به دیدار امام خمینی (ره) رفتند. امام چون پدرم را در حال گریه دیدند به او فرمودند (این گریه مال شما نیست! این گریه برای من است که بهترین عزیزم را از دست دادم! من، سید یونس رودباری را از فرزندانم بیشتر دوست داشتم) و یقینا این جملات امام (ره) از یادمان نخواهد رفت.روحش شاد باد. ( برگرفته از وب سایت شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی استان گیلان و سایت تبیان)

-

از خاطراتی که از سید دارم این است که ایشان در ماه مبارک رمضان در روستای آغوزبن به منبر می رفتند و به صحیح خواندن نماز تاکید ویژه ای داشتند. یک روز وقت نماز به بنده گفتند که نماز ظهر را کمی بلند تر بخوان تا به نمازت گوش دهم. با توجه به اینکه خود شهید به ما گفته بودند که نماز ظهر را نباید بلند خواند اما ایشان بسیار تاکید کردند که بنده نماز را بلند بخوانم و آنجا بود که مقصود سید را درک کردم که چیزی نبود جز صحیح تلفظ کردن کلمات در نماز که خود باعث شد تا بسیاری از اشتباهاتم برطرف گردد.( برگرفته از وب سایت شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی استان گیلان)

شهادت:روستای آغوزین - 2/1/42
مزار شهید:روستای آغوزبن

منبع:نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)


موسی مباشری ::: شنبه 97/10/1::: ساعت 8:3 صبح
 

سرلشکر خلبان شهید حسین خلعتبری(شهید دفاع مقدس)

 وی دوازدهم مهر ماه 1328 زیر آسمان کوچک روستای بصلکوه رامسر به دنیا آمد. پدربزرگ او از مبارزان و شهدای جنگل و همرزمان میرزا کوچک خان بود و شهید خلعتبری بارها از مادرش داستان دلاور مردی های پدر بزرگش را شنیده بود و به آن افتخار می کرد. او پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی در روستای چالکرود، برای گذراندن دوره دبیرستان به تهران آمد و پس از اخذ مدرک دیپلم از مدرسه علمیه وارد خدمت سربازی شد. در دوران سربازی در منطقه اهواز درگیری هایی با چریک های عراقی داشت که بر اثر همین درگیری ها خطی به یادگار بر روی گلوی او باقی ماند.
دوران سربازی و اتفاقات آن، حسین را مصمم کرد که وارد عرصه نظامی شود. بنابر این در سال 1351 وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن یک دوره دو ساله هواپیمای F4 در آمریکا به میهن اسلامی بازگشت تا این پرنده تیز پرواز عرصه عشق و ایثار، کابوس نیروی دریایی ارتش بعثی عراق شود.
با شروع جنگ در 31 شهریور ماه 1359 جزو اولین گروه و فرمانده پروازی هشت فروند از 140 جنگنده ایرانی بود که ساعاتی پس از تجاوز دشمن به ایران به عراق حمله کردند و پاسخ دندان شکنی به نیروهای دشمن دادند.
در طول ماموریتش در بوشهر و در ماموریت های مختلف خصوصاً در هفتم آذر ماه 1359 به همراه شهید سرلشکر خلبان عباس دوران در از بین بردن نیروی دریایی عراق، نقش مهمی را ایفا کرد تا آنجا که پس از این مأموریت ها به شکارچی اوزا معروف شد. اوزا ناوچه های موشک انداز عراقی بود که به علت بُرد بلند و قابلیت مانورش ناوهای ما را در خلیج فارس مورد هدف قرار می داد و مزاحمت های زیادی به ویژه در خارک به وجود می آوردند و مانع صدور نفت ما می شدند. رشادت شهید خلعتبری تا آنجا بود که با اینکه بیش از هفتاد مرتبه به خاک عراق حمله کرده بود اما باز هم قانع نبود و می گفت: «من باید بجنگم و مرگ برای من افتخار است.»
نخستین روز فروردین سال 64 از دختر کوچکش آیدا که برای رفتن پدر دلتنگی می کرد و از پسرش آرش خداحافظی کرد و آنها را بوسید و دست خطی برای همسرش تحت این عنوان که «دوستت دارم برای همیشه» بر جای گذاشت و از او خداحافظی کرد.او 29 سال پیش در اول فروردین مورد هدف هواپیمای میگ 25 عراقی قرار گرفت و روح بلندش پلی از آسمان به عرش زد تا آرام گیرد و پیکر بدون سرش را همچون مقتدایش تقدیم آرمان های اسلامی ، ملت همیشه بیدار و امام شهیدان کند. (برگرفته از سایت ایرنا)

کلام شهید= اگر ذره ای از خاک وطنم به پوتین سرباز دشمن چسبیده باشد آن را با خون خود در خاک وطن خواهم شست و مرگ در این راه را افتخار می دانم اگر ارزشمند تر از جانم هدیه ای داشتم حتما به این مردم خوب هدیه می کردم» (برگرفته از وب سایت تحلیلی _ خبری آذری ها)

خاطره= قلب رئوف و مهربان این شهید بزرگوار بر نوع مبارزاتش نیز تاثیر داشت به طوری که درباره یکی از خاطرات خود در عملیات منهدم کردن پل العماره این طور می گوید: «وقتی روی پل رسیدم حملات ضد هوایی دشمن به اوج خود رسید. اتومبیل های مختلف که مشخص بود شخصی است روی پل در حرکت بودند با قبول خطر دور زدم و بعد از عبور آن ها پل را منهدم کردم وقتی از من سوال شد که چرا چنین کردی؟ در پاسخ گفتم: فرزندی یکساله دارم. یک لحظه احساس کردم که ممکن است توی ماشین بچه ای مثل بچه من باشد. چطور قبول کنم که پدری بچه سوخته اش را در آغوش بگیرد...» (برگرفته از سایت ایرنا)

شهادت:در آسمان سنقر- 1/1/64
مزار شهید:رامسر

منبع:نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی)



موسی مباشری ::: شنبه 97/10/1::: ساعت 8:0 صبح
 
کم توقع بود. اگر چیزی هم براش نمی خریدیم، حرفی نمی زد. نوروز آن سال که 
آمده بود، پدرش رفت و یک جفت کفش نو براش خرید. روز دوم فروردین، قرار شد برویم دید
و بازدید. تا خانواده شال و کلاه کردند، علی غیبش زد. نیم ساعتی معطل شدیم تا آمد.
به جای کفش، دمپایی پاش بود. گفتم: مادر، کفشات کو؟ گفت: « بچه سریدار مدرسه مون
کفش نداشت، زمستان را با این دمپایی ها سر کرده بود؛ من رفتم کفش هام رو دادم بهش.
» اون موقع، علی دوازده سال بیشتر نداشت.  نو جوانی شهید علی
چیت سازان
منبع : کتاب دوران طلایی به نقل از کتاب دلیل

موسی مباشری ::: یکشنبه 95/10/26::: ساعت 8:59 صبح
 

نشر دارخوین ناشر تخصصی دفاع مقدس استان اصفهان, [23.12.15 13:06]
[ Photo, یاد شیره دره دزلی شهید قجه ای گرامی باد ]


موسی مباشری ::: چهارشنبه 94/10/2::: ساعت 1:2 عصر
 

دستم راکشید، بردگوشه ی حیاط . گفت «این پاکت ها را به آدرس هایی که روشوننوشته م برسون.وقت نشد خودم برسونمشون زحمتش میافته گردن تو.» پول هایی که برای کادوی عوسیش جمع شده بود، تقسیم کرده بود . هر پاکت برای یک خانواده ی شهید.  شهید مصطفی ردانی پور
منبع : کتاب ردانی پور


موسی مباشری ::: دوشنبه 93/12/4::: ساعت 9:15 صبح
 

زندگینامه ی کوتاهی از شهید قهاری

یادواره سردار شهید حاج سعید قهاری سعید برگزار می شود

سردار سرتیپ پاسدار شهید "سعید قهاری" در مورخ 5/1/1331 در روستای چنار علیا توابع اسد آباد استان همدان در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود.
تحصیلات ابتدایی را در همان روستا به پایان رسانید و برای ادامه تحصیل به همدان رفت و دیپلم را در همان شهر اخذ نمود و پس از آن به خدمت سربازی رفت و در طی 2 سال سربازی در رژیم سابق، فنون نظامی را آموخت و همزمان با تظاهرات های مردمی علیه رژیم ستم شاهی به عنوان یک مبارز به فرمان امام (ره) مبارزات خود را آغاز کرد.
پس از انقلاب در سال 1358 جزو اولین پاسدارانی بود که به سپاه ملحق شد و فرماندهی بسیج همدان را به عهده گرفت و پس از آن جانشین سپاه همدان شد.
  پس از آن فرمانده سپاه نهاوند شد و بعد از آن بنا به نیاز منطقه سنقر که در آن زمان مواجه با درگیری های ضد انقلاب بود به فرماندهی سپاه سنقر منصوب شد و پس از سه سال خدمت و درگیری در منطقه سنقر، به تیپ جوانرود در سال 1365 منصوب شد پس از آن بنا به نیاز به فرماندهی شهر پاوه منصوب شد و در آن زمان در عملیات والفجر 10 شرکت نموده که منجر به مصدومیت شیمیایی وی گردید. بعد از پاوه، به جانشینی تیپ انصار الرسول  درمنطقه شاخ شمران و اورامانات منصوب شد و در یک دوره  فشرده فنون عالی نظامی را آموخت و مجددا در سال 69 به شهر مرزی مریوان اعزام شد و به فرماندهی سپاه مریوان و تیپ مریوان منصوب گردید.
پس از سه سال خدمت در شهر مریوان به جانشینی قرارگاه شهید شهرامفر در سنندج منصوب گردید. پس از 6 ماه خدمت بنا به پیشنهاد سردار شهید کاظمی فرمانده وقت قرارگاه حمزه، به فرماندهی قرارگاه شهید کاوه در بانه انتخاب شد سپس به جانشینی لشکر 3 در ارومیه انتخاب شد و در طی درگیری تن به تن با اشرار و ضد کوردل در شهر اشنویه، برای پنجمین بار از ناحیه پا به شدت مجروح گردید. پس از آن مسئول ستاد قرارگاه حمزه سید ااشهدا شد. روی هم رفته ایشان 9 سال در کنار سردار شهید احمد کاظمی خدمت نمود.
پس از آن بنا به نیاز منطقه غرب کشور در قرارگاه نجف اشرف جانشین قرارگاه نجف در کرمانشاه شد و سه سال در آنجا خدمت خالصانه داشت. پس از آن به سمت فرماندهی ارشد یزد و تیپ مستقل الغدیر منصوب شد و حدود سه  سال تیپ را به بهترین حالت آماده و عملیاتی تبدیل نمود.
شهید قهاری بار معنوی خود را با راه اندازی کنگره شهدای دارالعباده یزد بست و در همان جا عهدی با شهدا به خصوص شهید باکری و کاظمی بست که .......
وی در تاریخ آبان ماه 85 به فرماندهی لشکر 3 نیروی مخصوص حمزه سید الشهدا منصوب شد و پس از 3الی 4 ماه خدمت در طی درگیری با ضد انقلابیون کوردل در ارتفاعات شمال غرب به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به آرزوی دیرین خویش رسید و به همرزمان خویش شهید باکری و کاظمی پیوست.
روحشان شاد و راهشان مستدام باد.


موسی مباشری ::: دوشنبه 93/12/4::: ساعت 9:6 صبح
<      1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
.:: منوی اصلی ::.
.:: آمار بازدید ::.
بازدید امروز : 25
بازدید دیروز : 16
بازدید کل : 181388
.:: تا دیدار محبوب ::.
.:: درباره خودم ::.
.:: لوگوی وبلاگ من ::.
پایگاه اطلاع رسانی مباشر
.:: لینک دوستان ::.
.:: لوگوی دوستان::.

.:: آرشیو شده ها ::.
.:: اشتراک در خبرنامه ::.
 
.:: طراح قالب::.
مرکز نشر فرهنگ شهادت
مرکز نشر فرهنگ شهادت شیراز
مرکز نشر فرهنگ شهادت